متولد پائیزم

این صفحه رو واسه همه ی احساساتی که ازشون حرف نزدم ساختم

متولد پائیزم

این صفحه رو واسه همه ی احساساتی که ازشون حرف نزدم ساختم

دیشب وقتی از بیمارستان برمی گشتیم شوهر خواهرم گفت:

«حالا که حال مامان بهتر شده شام بریم بیرون یه کم خوش باشیم.»

جاتون خالی رفتیم یه فست فود و من بهترین غذای مورد علاقه ام، یعنی پیتزا سفارش دادم. از پیتزا خیلی خوشم میاد، اگه می شد من صبحونه هم پیتزا می خوردم. تو این مدت علی هی اس ام اس می داد که کجایی، کی می یای، من تنهام و...... ساعت شده بود 1 که به علی اس ام اس دادم. بعد از چندتا اس ام اس، علی گفت:

« بریم لالا؟»

- «تو برو من نمی خوام بخوابم»

- « چرا؟»

- «من منتظر تماس کسی هستم»

- «کی؟»

- «احسان»

خودم نمی دونستم احسان کیه! احساس می کردم باید کسی رو تو زندگیم می آوردم که علی یه زره به خودش بیاد.اما من خوابم می اومد. خوابم هم برد.

امروز وقتی از خواب بیدار شدم دیدم علی بعد از خواب رفتنم 2تا اس ام اس داده. ساعت 12:08 بم یه اس ام اس دیگه داد.

- «سلام زهرا، معلوم هست تو از دیشب کجایی؟»

سلامش ندادم. بی مقدمه گفتم:

«خواب بودم»

- «چرا اس ام اس های دیشبمو جواب ندادی؟»

باید چیزی می گفتم که با حرفای دیشبم بخونه.دوست داشتم یه خورده زجرش بدم. واسه همین گفتم:

«آخه داشتم با احسان حرف می زدم. تا ساعت 4 صبح حرف زدیم. قطع که کردم اس ام اس های تو رو دیدم. گفتم خوابی دیگه. جواب ندادم»

- «احسان کیه؟»

وقتش بود تا حرفاشو به یادش بیارم، همه ی اون حرفایی که برای پوشوندن رابطه اش با الهام بهم گفت. منم مثه خودش حرف زدم

«یه بنده خدا، تازه برگشته ایران. یه هم زبون می خواست»

یه زره خراب کردم ولی خب... تا همین جاش کلی دلشو کباب کردم.

- «زهرا بی شوخی کیه؟»

- «مگه من شوحی کردم؟»

- «زهرا بگو کیه احسان»

خودم هم نمی دونستم چی دارم می گم. خودشم انگار فهمیده بود دارم اداشو در میارم.می دونم ناراحت شد، حسابی هم ناراحت شد. آخه اس اماس داد که:

«خب نمی خوای بگی نگو، اه»

من علی رو دوست دارم. اون نفس منه. اما اگه بخواد اذیتم کنه شده نفسمو هم بند می یارم. یه ذره ناراحتشم. الان چه حالی داره؟

فکر می کنید کار درستی باهاش کردم؟

- «یکی از اد لیستامه، دبی زندگی می کنه. الان اومده ایران. شیراز زندگی می کنه. کسیو نداره، دیشب باهاش حرف زدم، همین»

یه سلام دوباره... 

 می خواستم دیروز آپ کنم اما نشد. آخه با علی آشتی کردم. البته نه آشتی‌ِ آشتی! ولی خب... بعد از ۳ روز باهاش حرف زدم. 

فکر میکنم خیلی بده اگه بدون هیچ مقدمه‌ایی بخوام از رابطه‌ی من و علی بگم. شاید بهتر باشه از خودم شروع کنم. 

اسم من زهراست. ۲۳ سالمه٬ مهندسی انفورماتیک می خونم.زیر سقف آسمون ایران دنیا اومدم.جنوبیم... خانواده‌ی من یه خورده تعصبین. نه آنچنان تعصبی که شما الان برداشت کردین. نه! به موقعه‌اش همه چیو میگم. 

 ۶ ماه پیش دقیقاً شب عید فطر روز ۳۱شهریور ساعت ۵ صبح رابطه‌ی منو علی شروع شد. البته اولش فقط دوستی بود. علی پسر خوبیه٬ یعنی ذاتاً خوبه اما بعضی وقتا دروغ میگه. واقعاً نمی دونم چرا!! هر بار به دلیلی....  

از همین ۴ روز پیش بگم٬ جریان از اونجا شروع شد که آی دیِ من بالا نمی اومد. با آی دی علی اومدم بالا. همه‌ی کارامو که انجام دادم یهو یکی پی ام داد: 

 « می دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟؟ 

 نامرد........... 

 اصلاً باهات قهرم» 

 تعجب نکردم٬ آخه علی بم گفته بود چندتا دوست دختر داشته. اون روز من اعتبار نداشتم تا به علی اس ام اس بدم. گوشی مامانو برداشتم اس ام اس دادم بش. واسش نوشتم: 

 «علی...» 

 جواب داد: 

 «بفرمائید٬ شما؟»  

- «کی جز من علی صدات میکنه؟»  

- «عزیزم دلم واست تنگ شده بود. از خط کی داری اس ام اس می دی؟» 

 و من واسش آی دی اون دختری که پی ام داده بود رو فرستادم. واسم نوشت: 

 « الهام ایرانی؟ زنگ بزن الان اعتیار ندارم» 

 جام کردم. آخه این خیانت نبود که با یه دختر دیگه حرف بزنه؟؟

 

 

    

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

 

سلام. 

این وبلاگ رو جدیداْ ایجاد کردم. فکر نکنید وبلاگ نویس تازه کاری هستما!!  نه! 

فقط خواستم یه جایی باشه که همه ی حرفا و احساساتی که داشتم و حرفی ازشون نزدم رو بنویسم. حرفایی که همیشه دوست داشتم به علی بزنم اما نشد. 

تو این وبلاگ می خوام از روز مرگیهام بنویسم. دوست دارم با نظرهاتون کمکم کنید که هر روزم بهتر از روزای قبلیم باشه.  

از حضورتون ممنونم